سبق‌خوانی

از ویکی‌زندگی

سبق‌خوانی؛روش آموزش سنتی در افغانستان. سَبَق‌خوانی که به آن بچه‌خوانی هم می‌گفتند، از ابتدایی‌ترین و قدیمی‌ترین شیوه‌های آموزشی در افغانستان است. این شیوه هنوز هم در برخی از مناطق آن کشور متداول است.

اهداف

هدف اصلی از این نوع آموزش، در ابتدا قرآن¬آموزی است. در مرحلۀ بعد یادگیری احکام و مسایل شرعی و در نهایت خواندن کتاب‌های فارسی از دیگر اهداف این شیوۀ آموزشی به شمار می‌روند.

تاریخچه

سبق‌خوانی، شیوۀ سنتی و اصیل آموزش در بین مسلمانان است. در افغانستان این شیوۀ آموزش، تا زمان تأسیس اولین مکتب رسمی تحت عنوان «حبیبیه» در سال 1282ش در زمان حاکمیت حبیب-الله خان، تنها شیوۀ آموزش در کشور بود. بعد از آن به‌مرور زمان مکاتب دولتی در ‌تمام نقاط کشور گسترش یافته و سبق‌خوانی از رونق افتاد.

شیوۀ آموزش

آموزش قرآن در مکتب‌خانه یا سبق‌خوانی به‌صورت «هَجّی» صورت می¬گیرد؛ برای مثال، شاگردان برای خواندن «قل¬اعوذ» باید روش زیر را یاد بگیرند: قاف لام پِیش قُل، اَلِف زَبَر اَ، عَین پِیش عُو، ذال پِیش ذُو: «قُل اَعُوذُ». آموزش از سوره¬های کوچک قرآن آغاز شده و ادامه می¬یابد تا جزء سی‌ام قرآن به پایان برسد. گاهی آموزش روخوانی در یک فصل و گاهی در دو فصل به پایان رسیده و سپس نوبت به روان‌خوانی می¬رسد که از اول قرآن شروع شده و به‌سمت آخر آن ادامه می¬یابد. بعد از روان‌خوانی قرآن، نوبت به کتاب¬های دیگر می¬رسد. شاگردان بیشتر در دو نوبت صبح و چاشت سَبَق (درس) می¬گیرند.

زمان آموزش

مکاتب خانگی بیشتر در زمستان¬ها دایر می¬شوند. در قدیم کسانی‌ که اندک سوادی داشتند در این زمان در خانۀ خود، منبر یا مسجد روستا تعدادی کودک و نوجوان را جمع کرده و به آموزش آنها می‌پرداختند. گاهی اهالی روستاها ملایی را برای آموزش فرزندان خود اجیر می¬کردند.

متون آموزشی

شاگردان اغلب به دو گروه تقسیم می‌شدند: 1. ابتدایی¬ها از الف، ب شروع کرده و همین‌طور تا هفت هیکل، سی¬پاره، قرآن هیجی و روانی بالا می¬رفتند. 2. سیاه¬خوان‌ها از کریما (پنج کتاب) شروع می¬کردند. کتاب¬های دیگری هم رایج بود که بچه‌های سیاه‌خوان، سَبَق (درس) می¬گرفتند مانند سبز¬پری، ورقه گلشاه، ملک ارسلان، حیدربیک، فلک¬ناز، نجمان، حافظ، حمله حیدری، جام گیتی¬نما، طریق¬البکاء، خزائن الاشعار، جوهری، ریاض ‌القدس، انوار ¬المجالس و منتهی‌ الآمال.

تنبیه

شیوۀ آموزشی ملایان مکتب معمولاً خشونت¬آمیز و با تنبیه بدنی شاگردان همراه بود. یکی از برنامه-های خشونت¬بار سبق‌خوانی، پس¬پُرسی یا امتحان هفتگی بود که روز پنج¬شنبه انجام می¬شد. در تنبیه، هر آخوند شیوۀ خود را داشت. بعضی آخوند¬ها پاها را به فلک بسته، قَف‌پایی (کَف‌پایی) می¬زدند. بعضی با تال (شاخۀ) زرد‌بید یا درخت توت، به کف دست یا پای بچه‌ها می¬زدند. بعضی گوش‌کَشَک و گوش¬تَوَک (پیچاندن گوش) می‌کردند. بعضی بچه‌ها را به روی خوابانده با تال به پشت و باسن آنها می¬زدند. بعضی هم دو شاگرد را که اشتباه‌های¬ آنها برابر بود، روبروی یگدیگر قرار داده آنها را مجبور می‌کردند به همدیگر سیلی بزنند. برخی از بچه¬ها در حین مجازات، خود را تَر می‌کردند. پنجشنبه-شب، بیشتر بچه¬ها با دست¬ها و پاهای باد کرده، بدن آماسیده و کبود به خانه‌های‌ خود می‌رفتند. پدر و مادر شاگردان اعتراضی نداشتند. بدین‌ترتیب، پنج¬شنبه را ماتم¬شنبه، جزا‌شنبه و تب¬شنبه می‌نامیدند.

حقوق ملا

سبق‌خوانی فقط در سه ماه زمستان دایر می‌شد، فصلی که به‌دلیل برودت هوا و بارش سنگین برف، کار و بار تعطیل و بچه¬ها بیکار می¬شدند. کلان¬ها و ریش¬سفیدان روستا، با ملایی صحبت و توافق می‌کردند که به بچه¬ها سَبَق بدهد و در عوض از هر بچه¬ای، مقداری پول یا جنس، اجرت دریافت کند. ملای مکتب علاوه بر سبق‌دادن به بچه¬ها، جمعه¬خوانی، کفن‌ودفن میت و پاسخگویی به سوالات شرعی را نیز به عهده داشت و از هر خانه مقداری غله (گندم) می¬گرفت.

مکان سبق‌خوانی

مکتب زمستانی، یا مکان ثابت داشت و بچه¬ها همه روزه در منبر جمع می¬شدند و یا مکان ثابت نداشت و خانه به خانه در گردش بود. بچه¬ها، هر روز صبح، جمع شده و نزدیک غروب مرخص می¬شدند. آنها، نان (غذای) ظهر را در مکتب می‌خوردند.

فواید و مضرات

در مکتب، نوشتن یا خط¬¬نویسی مورد توجه نبود. شاگردان در دراز¬مدت می¬توانستند بخوانند اما توانایی نوشتن نداشتند. در این شیوه، معلمین بیشتر اوقات با كوچك‌ترين خطا، شاگردان را به‌شدت تنبيه مي‌كردند. یکی از مشكلات اساسی این مکاتب، یک‌جا بودن شاگردان رده¬هاي مختلف سني در یک محل بود.

رسومات

سبق‌خوانی رسوماتی داشت از جمله «دست بسته ¬کردن»، «پَس¬خوانی»، «پَس¬پرسی»، «ناخارک» و حلوای «الهيکم التکاثر»؛

دست بسته کردن

در مکاتب آخوندی زمانی¬که درس شاگردی به سوره «الم نشرح» نزدیک می‌شد، در یک روز آفتابی و مناسب، با اطلاع به خانوادۀ او، آخوند، شاگرد را همراه یکی دو نفر از بستگان او به نزد خود فرا می¬خواند. شاگرد به‌دستور آخوند، کف دو دست را مقابل یکدیگر قرار می¬داد به‌گونه‌ای که هر انگشت با انگشت همسان دست دیگر، روبرو قرار گیرد. آن وقت آخوند هر دو انگشت را با یک گِرِه می¬بست. سپس دو بچۀ تَکرَه (چالاک) و فعال مکتب¬خانه را ماسِل (مأمور) می¬کرد تا مراقب اوضاع باشند و فرد را به خانۀ اقوام و بستگان او ببرند. آنها به خانۀ هر یک از اقوام که وارد می¬شدند، صاحبخانه با باز کردن یک گِرِه و دو انگشت، مقداری پول در جیب شاگرد ریخته و یا به ماسل¬ها تحویل می¬دادند. همین‌طور خانۀ بعد و گره بعد، برنامه ادامه پیدا می¬کرد تا گره¬ها تمام می‌شد. در صورت تمام شدن گره و باقی‌ماندن اقوام، ماسل¬ها این اختیار را داشتند تا دوباره به‌همان ترتیب سابق انگشت¬های شاگرد را گره زده و به سراغ اقوام بعدی بروند. این کار با لذت و هیجان تمام پایان یافته و پول میان شاگرد، ماسل‌ها و آخوند تقسیم می‌شد. 

پَس‌خوانی

برنامۀ هفتگی برای مرور درس‌های سابق بود که هر هفته با برنامه‌ریزی ملا صورت می‌گرفت. مهم‌ترین مشکل پس‌خوانی نگرانی از پس‌پرسی بود که متعاقب آن و در آخر هفته توسط ملای مکتب از شاگردان به‌عمل می‌آمد.

پَس‌پُرسَک

پس¬پرسی و پس¬پرسانی، امتحانی هفتگی بود که آخوند مکتب در فصل زمستان از شاگردان می‌گرفت. یکی از رسومات بسیار مهم و هراسناک در مکتب¬ها رسم هفتگی پس‌پرسک بود که در روزهای پنجشنبه صورت می¬گرفت. همۀ بچه‌ها از رسیدن روز پس-پرسی وحشت داشتند و گرفتار اضطراب، دلهره، تشویش و کابوس می‌شدند. شاگرد هرچه در طول یک هفته خوانده بود، مجبور بود به استاد تحویل بدهد. اگر درس را خوب خوانده بود و بدون غلط امتحان می¬داد، آسوده بود. اگر خوب نخوانده بود، آن روز برای شاگرد روزی سخت محسوب می‌شد؛ زیرا هر غلط مساوی با یک ضربۀ تال (چوب) زرد¬بید بود. بعضی از شاگردان ممکن بود ده غلط داشته باشند، در نتیجه ده ضربۀ تال می¬خوردند. عصر روز پنج¬شنبه درس تعطیل می¬شد. بچه¬ها صف می¬کشیدند. آخوند صفحات خوانده شده را ورق می¬زد، از چندین جای درس می¬پرسید، اشتباهات را در کاغذی یادداشت می-کرد، برای مثال فلانی 4 غلط و فلانی 5 غلط. در حین پس¬پرسی، بدن¬ اغلب بچه¬ها از شدت ترس کرخت، چشمان¬ آنها تار، زبان لوگ و موها سیخ می¬شد. برخی، آن‌چه را هم که یاد داشتند، فراموش می¬کردند. وقتی همه پس¬پرسی می¬شدند، نوبت به جزا، تنبیه، عذاب و عقاب می¬رسید.

ناخارک

در مکاتب رسم بود وقتی‌که چاشت می¬شد چندین نفر یک‌جا شده نان¬ خود را میده‌میده (شکسته) و مخلوط کرده، گرد می¬نشستند و می¬خوردند. یعنی ناخارک می¬کردند. در آن زمان بعضی نان گندم، برخی نان جو و عده‌ای زغاره داشتند.

حلوای الهاکم التکاثر

با شروع کردن هَفتی (روخوانی)، ملا، شاگردان و خانواده¬ها منتظر بودند که بچه‌ها به سورۀ تکاثر (الهیکم التکاثر) برسند. وقتی به سورۀ تکاثر می‌رسیدند، ملا دستور درست کردن حلوا را برای خانوادۀ بچه‌ها صادر می¬کرد. این دستور فقط به‌خاطر هم-وزن بودن «اَلها» با «حلوا» بود.

خاکستر به‌پشت

برخی از ملاها هر وقت مجبور بودند برای لحظاتی بیرون بروند، به شاگردان شلوغ دستور می¬دادند که به‌صورت چهار¬زانو کنار کتاب خم شوند و یک مشت خاکستر بر پشت بچه¬های شلوغ می¬ریختند تا در مدت نبود آخوند نتوانند از جای خود تکان بخورند؛ اگر تکان می‌خوردند، به‌سختی تنبیه می‌شدند.

پانویس

منابع

  • اکبری، زینب، معماری مدارس دینی قاجار، تهران، آرمانشهر، 1382ش.
  • رهیاب (بلخی)، سیدحسین، بلخاب (تاریخ، فرهنگ و جتماع)، قم، صبح امید دانش، 1401ش.
  • عادلی، سید ظاهر، زبان فارسی دری در حوزۀ ادبی بلخ، آماده چاپ.
  • کتیرایی، محمود، از خشت تا خشت، تهران، ثالث، 1385ش.
  • گروهی از نویسندگان، شناسنامه غور، کابل، پرند و انجمن ادبی غور، 1398ش.