پری‌دخت (کتاب)

از ویکی‌زندگی
پری‌دخت (مراسلات پاریس ـ تهران)
اطلاعات کتاب
نویسندهحامد عسکری
تاریخ نگارش1397ش
زبانفارسی
تعداد صفحات144
ناشرمهرستان
تاریخ نشر1397ش


پری‌دخت، کتابی درباره دلتنگی‌ها و عاشقانه‌های یک زوج ایرانی که برای مدتی از هم دور افتاده‌اند

کتاب «پری‌دخت» با زیرعنوان «مراسلات پاریس ـ طهران» به قلم حامد عسکری، نگارش شده است. نویسنده که پیش از این با شعر و ترانه‌سرايی به وادی هنر و ادبیات گام نهاده بود، این‌بار دست به‌ نگارش کتابی زده که در قالب ۴۰ نامه، یک پیوند عاشقانه را روایت می‌کند. نثر کتاب اگرچه متناسب با ادبیات عصر قاجار نگارش شده اما روان و آسان‌یاب است، با وجود این، در پایان کتاب، لغت‌نامه کوتاهی برای آشنایی با معانی واژگان به‌کاررفته در متن کتاب، وجود دارد. این کتاب نخستین بار در 1397ش و در 144 صفحه منتشر شده است. طراحی جلد، صفحه‌بندی و حتی فونتِ این کتاب به‌گونه‌ای است که هم‌زمان با خوانش متن نامه‌ها، خواننده را به حال‌وهوای نامه‌نگاری‌ها در گذشته اين سرزمین، رهنمون می‌شود.

انگیزه نگارنده

زندگی در روزگار انفجار فناوری با وجود تمام امکانات و مزیت‌ها، مجال اندکی برای خواندن و نوشتن در اختیار ما قرار می‌دهد. این روزها با وجود اینترنت و شبکه‌های اجتماعی، رسم نامه‌نگاری بین آن‌ها که عاشق و معشوق‌اند، امری بی‌معنی و خارج از حوصله تلقی می‌شود؛ اما خواندن کتاب‌هایی از این دست، نوعی از عاشقی را در روزگاران قدیم روایت می‌کند که تنها با استفاده از قلم و کاغذ، روایت‌گر عشق و دل‌دادگی زنان و مردان این مرز و بوم بوده است. نویسنده در مقدمه چنین نوشته است: «امر خطیر عاشقی فقره‌ای است که این روزها یا یادمان رفته یا از روی نسخه فرنگی‌اش تقلید می‌کنیم. خدا کند این نامه‌ها به درد عشاق روزگارمان بخورد.»

محتوای کتاب

پری‌دخت، مهربانی و پیوند استوار یک زوج جوان ایرانی‌ را واگویه می‌کند که در فراق هم می‌سوزند و کلمه به کلمه این نامه‌ها راوی این سوختن است. سید محمود و پری‌دخت، ساکن تهرانِ زمان مشروطه ‌نمایانده شده‌اند؛ سید محمود برای خواندن درس طبابت به پاریس رفته است و پری‌دخت در تهران براي بازگشت همسرش لحظه‌شماري مي‌کند و نامه‌نگاری، تنها راه چاره‌ای ا‌ست که از درد دوری این دو عاشق می‌کاهد. خواننده با این کتاب، به دوره‌اي رهنمون می‌شود که آغاز ورود مدرنيته به ایران است؛ مثلا وقتي پري‌دخت مي‌گويد رفتيم به تماشاي چرخِ رشته‌بري، در واقع او به تماشاي مدرنيته رفته است؛ يا زماني که مي‌گويد فتو يادگار گرفتيم، يعني مواجهه‌اي با مظهر مدرنيته داشته است. میهن‌دوستی و عشق به وطن، پای‌بندی به آداب و رسوم ایرانی، معناجویی زندگی در پرتو آموزه‌های اسلامی و برجسته‌سازی نمادهای آئینی از ویژگی‌های برجسته‌ای است که در متن نامه‌ها به‌خوبی بازنمایی شده است.

نقد کتاب

دیدگاه‌ها درباره کتاب پری‌دخت، عموما مثبت و تحسین‌آمیز است؛ اگرچه برخی از منتقدین در نامه‌های پری‌دخت، لحن زنانه را نیافته‌اند و یا اندک اشاره‌های اروتیک را در نامه‌های این زوج عاشق نپسندیده‌اند،[۱] اما برخی دیگر، تلاش کتاب برای پوشش رندانه مفاهیم ارزشی مانند از خود گذشتگی و از عشق زمینی گذشتن عاشق در راه عشق وطن را ستوده‌اند. در این کتاب، کلان‌روایت «عشق به وطن» به‌صورت آشکار یا شعاری بیان نمی‌شود بلکه در قالب جملاتی کوتاه از اخبار مملکت ارائه می‌گردد که پری‌دخت یا اطرافیان به سیدمحمود رسانيده‌اند. انسجام ساختاری و محتوایی کتاب نیز از دید منتقدین به‌دور نمانده است.[۲] منتقد دیگری، پری‌دخت را بوم نقش‌خورده با عشق ایرانی، قالیچه پرنده در آسمان تاريخ ایران و عشق ایرانی با رگه‌های دینی توصیف کرده که از پامنار تا پاریس، سوز عاشقانه یک خانواده ایرانی و دلبستگی آن‌ها به میهن را بازنمایی می‌کند.[۳]

نامه‌ای از کتاب

تصدقت گردم! پری‌دخت جان! بعد از سلام. امروز سه روز است که در پاریس یا به قول خودشان «پغیس»، رحل اقامت افکنده‌ام و قرار است بعون‌الله و منته، همان‌گونه که ذکرش رفت، درس طبابت بخوانم. اقامتگاه‌مان عمارتی است در حوالی فاکولته طب که تمهیداتی به‌قاعده دارد و اسباب معاش در مقبول و مطبوع مهیاست. کتابخانه‌ای معظم و مفصل هم در جنب همین عمارت است که اوقات فراغت بال را در آن می‌گذارنم؛ اما مگر خاطر عاطرتان می‌گذارد. جامه‌دان را که باز می‌کنم، عطر وطن را انگار هنوز دارد. و آه از عطرها که با این غریب دورافتاده از وطن، چه‌ها نخواهد کرد...

نامه‌ای دیگر از کتاب

بسم المعطّر الحبیب

تصدقت گردم! دردت به جانم! من که مُردم و زنده شدم تا کاغذتان برسد؛ این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده. زن جماعت را کارِ خانه و طبخ و رُفت و روب و وردار و بگذار نکُشد؛ همین بی‌همدمی و فراق می‌کُشد. مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید، در دل‌مان انار پاره شد. پری‌دُخت تو را بمیرد که مَردش اسیر امنیه‌چی‌ها بوده و او بی‌خبر، در اتاق شانه‌ی نقره به زلف می‌کشیده. حی لایموت به‌سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفه حبس شما نبوده. ... دل‌مان این روزها به همین شیشه عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشته‌ایدُ شب به شب بر گیس می‌مالیم.
سَیّد محمود جان، مادیان یاغی و طغیان‌گری شده‌ام که نه شلاق و توپ و تشر آقاجانمان رام‌مان می‌کند و نه قند و نوازش بیگم‌باجی. عرق همه را درآورده‌ام و رکاب نمی‌دهم؛ بماند که عرق خودم هم درآمده. می‌دانید سَیّدجان، زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یک‌جا قُرص باشد، صاحاب داشته باشد، دلِ بی‌صاحاب، زود نخ‌کش می‌شود، چروک می‌شود، بوی نا می‌گیرد، بید می‌زند. دلْ ابریشم است.

نه دست و دلم به دارچین‌نویسی روی حلوا و شُله‌زرد می‌رود، نه شوق وسمه و سرخاب و سفیداب داریم. دیروزِ روز بیگم باجی، ابروهای‌مان را گفت پاچه بُز. حق هم دارد، وقتی که آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد پاچه بُز بالای چشم‌مان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر.

به قول آقاجان‌مان؛ دیده را فایده آن است که دلبر بیند. شما که نیستید و خمره سکنجبین قزوینی که باب میل‌تان بود بماند در زیرزمین مطبخ و زهرماری نشود کار خداست. چلّه‌ها بر او گذشته، بر دل ما نیز. عمرم روی عمرتان آقا سَیّد، به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم ولی به واللّه بس است. به گمانم آن‌قدری در فاکولته طب پاریس طبابت آموخته‌اید که به علاج بیماری فراق، حاذق شده باشید؛ بس کنید، به تهران مراجعت فرمایید و به داد دل ما برسید، تیمارش کنید و بعد دوباره برگردید.

دلخوشکُنکِ ما همین مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد و شیشه عطری که رو به اتمام است. زن را که می‌گویند ناقص‌العقل است، درست هم هست؛ عقل داشتیم که پیرهن‌تان را روی بالش نمی‌کشیدیم و گره از زلف وا کنیم و بر آن بخُسبیم. شما که مَردید، شما که عقل‌تان اَتّم و اَکمل است، شما که فرنگ دیده‌اید و درس طبابت خوانده‌اید، مرسوله مرقوم دارید و بفرمایید این ضعیفه ناقص‌العقل چه کند.
تصدقت پری‌دُخت
بوسه به پیوست است.

و نامه‌ای دیگر

تصدقت گردم! پری‌دخت شما را بمیرد که امسالِ سال عاشورا را در بلاد فرنگ بودید و نتوانستید بر سر و سینه بکوبید. الله وکیل کل یوم دهه اول از خاطرم نمی‌رفتید و در نظرم بودید. فوق‌النهایه اشک ریختم و غریب کربلا من را ببخشد اگر اشکم بر عزای مظلومیت‌اش با اشک بر فراق شما ممزوج گشته باشد. شب هشتم وقتی در تعزیه سیدیعقوب مشاهده کردم یکی دیگر از اولیاء‌خوانان جای شما علی‌اکبر می‌خواند از حال رفتم. مرحمتی خدا، بیگم‌باجی کنارم بود طلا در آب انداختند به حال آمدم. ببینید فراق‌تان چه با دل پری‌دخت کرده که سکینه‌باجی متعلقه‌ی ادریس شمرخوان به حالم اشک ریخت و از هولِ حال من سپرده به ادریس‌اش امسال سر حسین را نبرد که سیدیعقوب گفته بگویید نیاید... سر حسین باید بریده شود.

به منزل برگشتیم تمام بدنم کبود بود از بس بر سینه و پا زده بودم (تقبل الله). تصدقت گردم! چند شب پیش امام‌پلو داشتیم نشستم به پیاز خردکردن؛ اشک پیاز و فراق جناب‌تان و تنهایی عقیله بنی‌هاشم ممزوج شده بود و بیگم‌باجی سر رسید و نهیبم داد که بس کن دختر! گوسفندها را قیمه کردند و منتظرند که پیاز داغ کنند زردچوبه را هم زده‌اند معطل تو اند، نشستی به آبغوره گرفتن؟

بینی بالا کشیدم به دروغ که اشک حسین است، لب ورچید که خدا کند ...گیس‌بریده عین چی حواسش به ما هست نمی‌گذارد یک دل سیر اشک بریزیم. آقا سیدم من این دهه ماندم چه رنجی می‌کشد فطرسِ حسین که اشک از اشک سوا کند. فی‌النهایه عارضم که اوضاع وطن هم لطفی ندارد. دوسیه‌ی مشروطه انگار سر اتمام ندارد. شاه از خر شیطان پیاده نمی‌شود و مشروطه‌چی‌ها هم قسم حضرت عباس خورده‌اند تا برقراری عدلیه تفنگ بر زمین نگذارند.

قربان دل غمگین‌تان بروم از پری‌دخت‌تان سر سراغ کنید. دلش ابریشم است بید بزند به کار کهنه‌ی نوزاد هم نمی‌آید. صبح‌ها که در تکیه سادات اخوی که روضه می‌رفتیم هر بار آقا روی منبر می‌گفت حاجت بخواهید ما هیچ نمی‌خواستیم الا وصال حضرت‌تان. دل ما دیگر طاقت ندارد. به وطن مراجعت نموده دل ما را علاج کرده بروید پی تحصیل علم طبابت. خدا را خوش نمی‌آید این‌قدر بسوزیم ... کاغذ بفرستید که با دل ما همان کند که گهواره طفل کربلا با دل رباب... هرچند محرم است و نه شانه به گیس می‌کشیم و نه ابرو نازک می‌کنیم و نه عطر مرحمتی‌تان را می‌زنیم اما حلال منید ... بوسه به پیوست است.

پانویس

منبع

  • اسدیان، فائزه، «نقد و بررسی کتاب پری‌دخت»، در سایت کمیکا، تاريخ درج مطلب: 4 بهمن 1399ش.
  • «عاشقانه‌ای در پستو»، بزم توشیح پری‌دخت در کتابفروشی به‌نشر، در خبرگزاری رضوی، تاريخ درج مطلب: 13 بهمن 1397ش.
  • عسکری، حامد، پری‌دخت: مراسلات پاریس ـ طهران، مهرستان (قبسات)، 1397ش.
  • نصراللهی، محمدرضا، «پری‌دخت؛ مراسلات پاریس طهران»، در سایت عقل سرخ، تاریخ درج مطلب: 25 دی 1397ش.